کد مطلب:314507 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:189

دست های مرا در کربلا از تن جدا کرده اند
3. مطابق معمول در كرمانشاه آخرین روضه خوان كه روضه اش را تمام كرد. عموم اهل مجلس به پا خاسته یا اباالفضل گویان به سر و سینه زنان توسل می كنند. تاجر محترم و متدینی كه چند سال فلج بوده كسانش او را آورده جلوی منبر جایش داده بودند. در حالی كه آخرین روضه خوان روضه ی خود را تمام كرده و اهل مجلس برخاسته و متوسل به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بودند و شیون و شوری تمامی مجلس را گرفته و آن آقای معلول در جای خود متأثر و ناراحت بوده و فریاد یا اباالفضل سر داده بود، آقایی بزرگوار ظاهر شده می فرماید: تو چرا نشسته ای؟ برخیز، عرض می كند: من فلجم و قادر به ایستادن نیستم. باز فرموده: برخیز، عرض می كند: دستم را بگیر تا



[ صفحه 476]



برخیزم. فرموده بود: مگر نگفته اند كه دست های مرا در كربلا از تن جدا كرده اند؟! فریادی كشیده و بی هوش شده و بالاخره چشم را باز كرده و خود را سالم در می یابد.